part63

تهیونگ: آره جانم بگو
ا/ت: حس میکنم از من بهتره
تهیونگ: جان؟ از تو کی باعث شده فکر کنی
ا/ت: چیزی باعث نشده خب واقعا زندگی بهتراز من داره تهیونگ عزیزم تو اگر هنوز قدیم بود من با مامانم بودم تو دوست پسرم میشدی؟
تهیونگ: آره
ا/ت: نه نمیشدی
تهیونگ: میگم میشدم چون عاشقت بودم
ا/ت: برای ساختن یه رابطه فقط عاشق شدن مهم نیست
تهیونگ: ولی من فکر میکنم کافیه
ا/ت: نیست کافی نیست ما باید اول همو درک کنیم تو زندگی که داشتی قطعا آرزوهای بزرگی میتونی داشته باشی ولی من چی من آرزوم میشد فقط بتونم یه بار سوار اون ماشین هایی که برای شماست بشم
تهیونگ: عشق خیلی چیزهارو تغییر میده
ا/ت: ولی من حس نمیکنم
تهیونگ: حتما عاشقم نیستی
ا/ت: تهیونگ من جدیم
تهیونگ: خب منم جدیم منم دارم میگم خیلی عاشقت بودم دارم میگم که حتی وقتی با مامانت بودی هم باهات قرار میزاشتم چون عاشقت بودم
ا/ت: تو با این زندگی ثروتمندانه ای که داشتی خجالت نمیکشیدی منو به دوستات معرفی کنی
تهیونگ: معلومه که نه با افتخار هم معرفی میکردم ا/ت تو چرا برات مهمه؟
ا/ت: چون زندگی خودمو دیدم
تهیونگ: چی کم داری تو زندگیت؟
ا/ت:همه چیز
تهیونگ: چرا اینطور فکر میکنی
ا/ت: من مهم ترین چیز رو تو زندگیم نداشتم محبت پدرو مادر یعنی پدرو مادرم خیلی به من محبت میکردند و دوستم داشتن ولی من هیچوقت اون هارو باهم ندیدم منم مثل بقیه بچه ها دلم میخواست با خانوادم سه نفری بریم سفر اوقات خوبی باهم باشیم ولی چه میشه کرد من بزرگ شدم دیگه بچه نیستم
تهیونگ: از نظر من هنوز هم باید خوشحال باشی
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: چون خیلی ها پدرو مادرشون از هم جدا شدند و هرکدوم رفتن سمت زندگی خودشون و بچه هم که مهم نیست میگم خوشحال باش تو پدر خوبی مثل عمو و مادر خوبی مثل مامانت داشتی پدرت بخاطر تو ازدواج هم نکرد و مادرت هم بعد از ۲۰ سال ازدواج کرد
و این دوتا هیچی برات کم نزاشتن قربونت بشم پس چرا الکی غصه میخوری من درکت میکنم درست میگی ولی باید فکر همه چیزو کنی
ا/ت: مرسی که اینقدر مهربونی ولی پدرو مادرم بخاطر اینکه پدرم پولدار بود و مادرم پولی نداشت جدا شدند
تهیونگ: نه تو مادرتی نه من پدرت
ا/ت: کی خواست با تو ازدواج کنه
تهیونگ: جان؟ پس میخوای با کی ازدواج کنی؟
ا/ت: نمیدونم
تهیونگ: من آقا داماد میکشم نمیزارم تو به جز من با کس دیگه ای باشی ا/ت گذشته رو فراموش کن تو دیگه بزرگ شدی زندگی جدیدتو بساز با دوست پسرت
ا/ت: چشم داماد آینده
تهیونگ: من فقط یه چیزیو نفهمیدم تو با اینکه میدونستی پدرت تو شرکته چرا بابات بهت پول نمیداد و سخت کار میکردی؟
ا/ت: مامانم اجازه نمیداد و شرط طلاق پدرو مادرم هم همین بوده
تهیونگ: پس فراموش کن دیگه
ا/ت: عشقم بیا برای هم بجنگیم

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۳۰)

part64

part65

part62

part61

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط